تازه های پزشکی

یلدایتان شاد و خوش

دوستان و همراهان عزیز

دیگر، کمتر کسی از ما داستان دوازده برادر و ننه سرما و چله بزرگ و چله کوچیکه رو برای بچه‌ها و نوه هایش تعریف می‌کنه؟

متن فوق داستانی قدیمی است، امیدواریم تا نسل امروز هم بتونن با این امثال و متل ها یاد روزهای کهن ایرانمان را در نسلهای بعدی زنده نگهدارند.

داستان شب یلدا….

روزی روزگاری، ننه سرما بانوی زمستان، به همراه هوای سرد به شهر ما آمد. ننه سرما آنقدر پیر بود که انگار روی تمام موهایش برف نشسته. این مادربزرگ در آسمان زندگی می کرد و دو پسر داشت که سرما را با خود می آوردند. یکی از آن ها چله‌ کوچک و دیگری چله بزرگ.

چله‌ی بزرگ مرد مهربانی بود که از روز اول زمستان، برای ۴۰ روز بر زمین حکمفرمایی می کرد؛ اما بعد از این که حکمفرمایی چله بزرگه تمام میشد، پسر دوم ننه سرما یعنی چله کوچیکه حکمرانی خود را بر جهان آغاز می کرد. او بر عکس برادرش مهربانش، بدجنس و سرد بود و با خود، برف، یخ و هوای بسیار سرد می آورد.

با این وجود، زمان فرمانروایی او کوتاه بود و تنها ۲۰ روز طول می کشید. با اینکه برادر بزرگتر به او می گفت که با دنیا مهربان باشد و اینقدر هوا را سرد نکند، گوش برادر کوچکتر بدهکار نبود.

بالاخره، یک روز حاکم دیگری آمد و چله کوچیکه را در یک کوه یخی زندانی کرد. ننه سرما خیلی غمگین شد. او به کوه رفت و با نفس گرمش برف و یخ را آب کرد تا پسرش را آزاد کند. او سرانجام در نبرد پیروز شد و توانست با آب کردن برف ها، پسرش را نجات بدهد. ننه سرما خوشحال و با آرامش تمام شروع به تمیز کردن خانه کرد تا همه چیز برای آمدن عمو نوروز آماده باشد. همان کسی که پیام آور بهار و سال نو است….

در اولین روز بهار، ننه سرما لباس نو پوشید، موهایش را شانه زد و منتظر شد تا عمو نوروز برسد؛ اما همان طور که منتظر بود، خوابش برد و در همین زمان بود که عمو نوروز رسید. کمی چای نوشید و شیرینی خورد؛ بعد از آن برای ننه سرما چند شاخه گل در خانه گذاشت و رفت. وقتی ننه سرما بیدار شد، فهمید که دیدار با عمو نوروز را از دست داده است و تا سال دیگر او را نمی بیند. بعضی می گویند که این دو گاهی یکدیگر را دیدار می کنند و در این زمان، طوفان رخ می دهد.

اینک نامهایی که در ایام قدیم و فلکلور ما برای ایام زمستان کاربرد داشت و برای هر یک نیز پیشینه ای داستان گونه وجود داشت را معرفی میکنیم:

چله‌ی بزرگ …

چله‌ی کوچک …

چارچار …

سده …

اَهمن ‌و بهمن …

سیاه‌ بهار …

و سرماپیرزن ..

زمستان به دو بخش تقسیم میشه :

چله بزرگ (چله کلان)

چله کوچک (چله خرد)

“چله بزرگ” از ( اول دی ماه  تا دهم بهمن ماه)  و چهل روز کامل، “چله کوچک” از (یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه) و بیست روز کامل می‌باشد و به همین دلیل چون ۲۰ روز کمتر است؛ چله کوچک نامیده شده است.

غروب آخرین روز چله بزرگ ( جشن سده) برگزار می شده و مردم دور هم جمع می شدند و از این جشن لذت می بردند و در نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر و پایکوپی بدور آتش، سده را جشن می گرفتند.

این دو برادر”چله بزرگ و چله کوچک” در هشت روز در کنار همدیگر هستند که آن هشت روز را “چار چار” می نامند، به چهار روز آخر “چله بزرگ” و چهار روز اول “چله کوچک” «چار چار» می گویند.

پس از “چار چار” نوبت به «اهمن و بهمن» پسران “ننه سرما” می رسد که خودی  نشان دهند. ۱۰ روز اول اسفند را “اهمن” و ۱۰روز دوم اسفند را “بهمن” می گویند و در این ۲۰ روز ممکن است آنقدر بارندگی باشد که این دو برادر به دوچله طعنه بزنند.

تا اینجا بیست روز از اسفند به نام اهمن و بهمن نامگذاری شده اند.

می ماند ۱۰ روز آخر اسفند ماه که:

پنج روز اول (سیاه بهار) نام گرفته و شعری هم که قدیمی ها میخوانند:

سیاه بهار شب ببار و روز بکار

از این شعر هم مشخص می شود که در این ایام شبها بارندگی فراوان بوده و روزها کشاورزان مشغول کشت و زراعت بوده اند،

پنج روز آخر هم “سرماپیرزن کُش” نام گرفته است که در این روزها آسمان گاهی ابری گاهی آفتابی، همراه با باد و سوز سرما میباشد و اکثر اوقات از آسمان تگرگ می بارد؛ که قدیمی های دل پاک، براین باور بودند که گردنبند پیرزن پاره شده ومُهره‌های آن به زمین میریزد.

حیف است این قصه ها از صفحه روزگار محو شود.

نوشته های مشابه